Scan barcode
A review by robertkhorsand
همسایهها by Ahmad Mahmoud
5.0
خوزستان آب ندارد.
بله! امروز مورخ بیست و هشتم تیرماه یکهزار و چهارصد، تقریبا چهل و هفت سال پس از انتشار این رمان که به قلم توانای «احمدمحمود» نوشته شده، مردم خوزستان هنوز آب ندارند.
احمدمحمود از «خالد» و زندگی سایر مردمی گفت که در آرزوی ملی شدن صنعت نفت بودند تا بلکه چرخ زندگیشان کمی روانتر بچرخد، مردمی که نمیدانستند هفتاد و اندی سال بعد نفتشان ملیست اما نه تنها بهرهای از پول نفت نخواهند برد بلکه فرزندانشان در آرزوی یک قطره آب برای آشامیدن به جهت اعتراض به خیابانها خواهند آمد و در پاسخ گلولهی جنگی نوشجان خواهند نمود!
گفتار اندر معرفی رمان
احمد اعطا با نام ادبی احمد محمود در چهارم دیماه یکهزار و سیصد و ده در اهواز دیده به جهان گشود و در سالهای پربار زندگی خود کتابهای زیادی را از خود به یادگار گذاشته است.
همسایهها، نخستین داستانی بود که به قلم «احمدمحمود» نویسندهی توانای ایرانی خواندم و از آشنایی با قلمش بسیار خرسندم.
از همان ابتدای داستان شیفتهی روانی متن و قلمِ بیآلایشش شدم و کنار شخصیتهای داستان خندیدم، غصه خوردم، در بازداشتگاه اشک ریختم و نهایتا در زندان فریاد کشیدم!
گفتار اندر داستان کتاب
خالد به همراه پدرش آقا حداد و مادرش گل خانم در خانهای در اهواز به همراه چندتن دیگر از همسایههایش در یک خانهی اجارهای زندگی میکنند و ما در این رمان داستان زندگی خالد و سایر شخصیتها در حوالی سالهای ۱۳۲۰ و مشکلات و دغدغهی مردم برای زندگی به خصوص ملی شدن صنعت نفت را میخوانیم.
از طریق یکی از دوستانم مطلع گردیدهام که احمدمحمود ادامهی داستان زندگی خالد را در رمان «داستان یک شهر» نوشته است، پس به همین منظور بلافاصله پس از این رمان به سراغ داستان یک شهر خواهم رفت.
اعتراف نامه
در خمس پایانی داستان، وقتی حکایتهای خالد را در زندان میخواندم، احمدمحمود حکایتی را روایت کرد از «غلام قاتل» که تغییرات درونیاش ابتدا با یورتمه رفتن در راهروی زندان و شیهه کشیدن آغاز و به اذانگویی در دقایقی پس از نیمهشب و بیدارکردن تمام زندانیان با ترس و دلهره و ادعای پیغمبریاش و ... خاتمه یافت.
خواندن این بخش از داستان برای منی که پس از حوادث سال هشتاد و هشت، تقریبا دو سالی در زندان بودم و ماجرایی تقریبا نوددرصد مشابه این را در اوین تجربه کرده بودم باعث شد دیشب نتوانم تا صبح حتی برای چند دقیقه بخوابم!
نقلقول نامه
"بسکه وعده شنیدیم، وعدهدونمون دراومد.
هرچه بیشتر فلاکت میکشیم، بیشتر به اون دنیا حوالهمون میدن."
"اگه ما آدمای یهلاقبا به همدیگه کمک نکنیم، کی به دادمون میرسه؟'
"آدم ترسو نمیتونه زندگی کنه"
"به گونهها و گردنم دست میکشم. جای شلاق ورم کرده است. سوز میزند. ولی هرچه هست، دردش از حرفهایی که گفت بیشتر نیست."
"ای زندانیان خوشبخت، خدا را به راه راست هدایت فرمایید."
"گاهی آدم به این نتیجه میرسه که نجابت، نجاسته! گاهی آدم به این نتیجه میرسه که باید نانجیب بود."
"لحظههایی پیش میآید که در شرایط خاص، حتی باید تصمیم اشتباه جمع را پذیرفت و باید پابهپایشان رفت و در عمل نشانشان داد که اشتباه کردهاند."
کارنامه
نخستین کتابی بود که از «احمدمحمود» میخواندم. شیفتهی قلم روان، داستان پردازی و پرداختش به جزئیات شدم و بدون هیچگونه لطف و ارفاقی پنج ستاره برای این رمان منظور میکنم.
همچنین ضمن دعوت دوستانم به خواندن این کتاب، به سراغ رمان «داستان یک شهر» خواهم رفت تا ادامهی روزگار خالد را از زبان نویسنده بخوانم.
دانلود نامه
فایل پیدیاف کتاب (متن کامل بدون سانسور) را درکانال تلگرام آپلود نمودهام، در صورت نیاز میتوانید آنرا از لینک زیر دانلود نمایید:
https://t.me/reviewsbysoheil/317
بله! امروز مورخ بیست و هشتم تیرماه یکهزار و چهارصد، تقریبا چهل و هفت سال پس از انتشار این رمان که به قلم توانای «احمدمحمود» نوشته شده، مردم خوزستان هنوز آب ندارند.
احمدمحمود از «خالد» و زندگی سایر مردمی گفت که در آرزوی ملی شدن صنعت نفت بودند تا بلکه چرخ زندگیشان کمی روانتر بچرخد، مردمی که نمیدانستند هفتاد و اندی سال بعد نفتشان ملیست اما نه تنها بهرهای از پول نفت نخواهند برد بلکه فرزندانشان در آرزوی یک قطره آب برای آشامیدن به جهت اعتراض به خیابانها خواهند آمد و در پاسخ گلولهی جنگی نوشجان خواهند نمود!
گفتار اندر معرفی رمان
احمد اعطا با نام ادبی احمد محمود در چهارم دیماه یکهزار و سیصد و ده در اهواز دیده به جهان گشود و در سالهای پربار زندگی خود کتابهای زیادی را از خود به یادگار گذاشته است.
همسایهها، نخستین داستانی بود که به قلم «احمدمحمود» نویسندهی توانای ایرانی خواندم و از آشنایی با قلمش بسیار خرسندم.
از همان ابتدای داستان شیفتهی روانی متن و قلمِ بیآلایشش شدم و کنار شخصیتهای داستان خندیدم، غصه خوردم، در بازداشتگاه اشک ریختم و نهایتا در زندان فریاد کشیدم!
گفتار اندر داستان کتاب
خالد به همراه پدرش آقا حداد و مادرش گل خانم در خانهای در اهواز به همراه چندتن دیگر از همسایههایش در یک خانهی اجارهای زندگی میکنند و ما در این رمان داستان زندگی خالد و سایر شخصیتها در حوالی سالهای ۱۳۲۰ و مشکلات و دغدغهی مردم برای زندگی به خصوص ملی شدن صنعت نفت را میخوانیم.
از طریق یکی از دوستانم مطلع گردیدهام که احمدمحمود ادامهی داستان زندگی خالد را در رمان «داستان یک شهر» نوشته است، پس به همین منظور بلافاصله پس از این رمان به سراغ داستان یک شهر خواهم رفت.
اعتراف نامه
در خمس پایانی داستان، وقتی حکایتهای خالد را در زندان میخواندم، احمدمحمود حکایتی را روایت کرد از «غلام قاتل» که تغییرات درونیاش ابتدا با یورتمه رفتن در راهروی زندان و شیهه کشیدن آغاز و به اذانگویی در دقایقی پس از نیمهشب و بیدارکردن تمام زندانیان با ترس و دلهره و ادعای پیغمبریاش و ... خاتمه یافت.
خواندن این بخش از داستان برای منی که پس از حوادث سال هشتاد و هشت، تقریبا دو سالی در زندان بودم و ماجرایی تقریبا نوددرصد مشابه این را در اوین تجربه کرده بودم باعث شد دیشب نتوانم تا صبح حتی برای چند دقیقه بخوابم!
نقلقول نامه
"بسکه وعده شنیدیم، وعدهدونمون دراومد.
هرچه بیشتر فلاکت میکشیم، بیشتر به اون دنیا حوالهمون میدن."
"اگه ما آدمای یهلاقبا به همدیگه کمک نکنیم، کی به دادمون میرسه؟'
"آدم ترسو نمیتونه زندگی کنه"
"به گونهها و گردنم دست میکشم. جای شلاق ورم کرده است. سوز میزند. ولی هرچه هست، دردش از حرفهایی که گفت بیشتر نیست."
"ای زندانیان خوشبخت، خدا را به راه راست هدایت فرمایید."
"گاهی آدم به این نتیجه میرسه که نجابت، نجاسته! گاهی آدم به این نتیجه میرسه که باید نانجیب بود."
"لحظههایی پیش میآید که در شرایط خاص، حتی باید تصمیم اشتباه جمع را پذیرفت و باید پابهپایشان رفت و در عمل نشانشان داد که اشتباه کردهاند."
کارنامه
نخستین کتابی بود که از «احمدمحمود» میخواندم. شیفتهی قلم روان، داستان پردازی و پرداختش به جزئیات شدم و بدون هیچگونه لطف و ارفاقی پنج ستاره برای این رمان منظور میکنم.
همچنین ضمن دعوت دوستانم به خواندن این کتاب، به سراغ رمان «داستان یک شهر» خواهم رفت تا ادامهی روزگار خالد را از زبان نویسنده بخوانم.
دانلود نامه
فایل پیدیاف کتاب (متن کامل بدون سانسور) را درکانال تلگرام آپلود نمودهام، در صورت نیاز میتوانید آنرا از لینک زیر دانلود نمایید:
https://t.me/reviewsbysoheil/317